ای ایران

ای ایران

ای سرزمین اهورامزدا

ای ایران

 

ای سرزمین بایکها و مازیازها و جاوید در تاریخ

مرا جایی جز آغوش تو آرزویی نیست

و آفتابی که در خاک تو بر من بتابد

 

شب پر ستاره نمی ارزد به هیچ

اگر در زیر آسمان تو نباشد

 

ای ایران

زنگ قافله مرگ هزار ساله می رسد به گوش

هنوز در پس کوچه و گذرت

و بر دار می کشند جنگاوران آزادی را

و تیغ بر هر گلوی پر آوازی

 

ای ایران

ای سرزمین من

مرا چیزی با ارزش تر از تو نیست 

تو را باربدها می باید

تا سرودی ، آهنگی بسُرایند که شایسته تو باشد

و اصالت و قدمت تو را بیان دارد

ای ایران

هر جای دنیا که باشم تو کعبه من

و خاک تو زمین گاه پیشانی من

 

شاهنامه فردوسی تو قرآن من

و گلستان سعدیت نهج البلاغه من

و دیوان حافظ تو صحیفه سجادیه من

 

ای ایران

سخن با دلهای به خون نشسته مادران تو

دعای سحرگاه و نیایش روز و شب من است

 

ای ایران

من جانم را برای تو مردمت می دهم

و قصیده رهایی را با حنجره به تیغ کشیده خود برای تو می خوانم

و شعر آزادی را با جوهری از خون خود فقط بنام تو می سرایم

 ---------------------------------------------------

 

هدیه

بهار هدیه سال ، شکوفه های سیب هدیه بهار

شاخه گل سرخ هدیه عاشق

 

هدیه من به تو ، زنبیلی پر از دوستی

محبت

صفا

بدور از ، هر  رنگ و نیرنگی

 

هدیه من به تو ، زنبیلی از دوست داشتن

زنبیلی از خواستن

از عشق

 

چون عشق ، عشق می آورد

و عشق ، زندگی

 

زندگی  ،سختی می آورد

و سختی ، مقاومت

 

مقاومت ، مبارزه می طلبد

و مبارزه ، پیروزی می آورد

 

و پیروزی ، آزادی در پی دارد

و آزادی زندگی می آورد در عشق

 ---------------------------------------------------------

به درم کن

یا بخوانم به درون

یا در به درم کن

 

یا بوسه ای ده ز لبانت

یا غوغای دگرم کن

 

یا گوشه چشمی به نمایان

یا با ابروی کمانت شکسته ترم کن

 

یا نوایی به دلم ساز

یا گذری در گذرم کن

 

یا به کام دل رسانم

یا ز کوی عشقت به درم کن

 ------------------------------------------------------------

 

برادرم

برادرم ، اکنون در تنهایی این غربت

مرا سخنی با توست ، درد دلی ، شکوه ای و فغانی با توست

ولی افسوس

 

که در واقعیات زندگی ام تو را نمی بینم ، و وجود تو را در کنار تن خسته ام احساس

نمی کنم

تا بتوانم خستگی این جان بی رمق را با تکیه بر شانه مردانه تو برای لحظه ای در کنم

شاید که من هم بتوانم دستهای ناتوان خود را بالشی سازم تا سر بر آن نهی و دمی بیاسایی و احساس آن یابی که قلب من به یاد تو میزند

 

برادر خوبم

دلم میخواهد این را نه فقط تو ، بلکه همه بدانند که قلب من برای همه ، برای همه بجز خودم می تپد

 

مرا هیچ ناله ای ، گله ای ز تو نیست

میدانم ، این را خوب میدانم که تو را از من دزدیده اند

فریب کارانی ،  تو را از من دزدیده اند

 

خوب میدانم که تو را با هزار نیرنگ از من دور ساخته اند و تو را از من گرفته اند

 

اما برادر خوبم

بدان که با دور شدن و ندیدن تو نه تنها مهر تو از دلم بیرون نمی رود ، بلکه محبت تو بیش از پیش ، بیش از همیشه چنگ بر دل محزون من دارد

 

چهارشنبه 26 آبان 1372

 -------------------------------------------------------

 

عشق تو در قلب من

و آشیانه قلب من در گیسوان توست

 

ضربان آن پیچیده به پریشانی و پیچ و تاب آبشار گیسوان تو در بادست

چشم من در راه آمدن تو ، سو سو می زند

و دل نشینی هیچ آهنگی به صدای تو نیست

 

احساس بودن در کنار تو را هرگز تصوری نیست

نه فکر ، نه زبان ، و نه قلم گویا و بیانگر احساس نهفته ، در درون به آتش کشیده من است

 

شادی ناآشنا جملاتی ست وقتی تو در کنار من نیستی

اکنون در این دنیای بزرگ غربت

تنها دو چیز مرا در سراب نومیدی و یاس غرق میکند

اندوه جانگاه دوری سرزمینی که زادگاه من توست ، و غم دوری ، و احساس اینکه نتوانم روزی دوباره تو را ببینم ، و صدای گرم تو ، طنین انداز فضای اطراف من نباشد

 

چهارشنبه 26 آبان 1372

 -----------------------------------------------------

 

امشب در بی رنگیهای تیرگی

با تو به سخن نشسته ام

 

آیا به راستی به سخن دل من گوش میدهی

تا تو را با ناگفته ها و ناشنیده هایش آشنا سازم

 

میدانی ؟ من چه هستم و به چه می اندیشم

میدانی ؟ آنچه در دل نهفته دارم ، چطور و با کدام زبان بیان  وا گویم

 

میدانی در ذهنیات من چه میگذرد

مرا چه میگذرد

در من چه میگذرد

 

و مرا با تمام فکر و اندیشه ام ، با تمام علایق و دلبستگی به کدام سو میکشاند

هیچگاه در تخیلاتم نمی گنجد ، روزی این چنین اسرار دل برایت گویم

 

نمی دانم ، بی تو  کجا هستم ، به کجا و کدامین راه روی می آورم

نمی دانی مر ا چه چیز و هدفی است و چه است آنچه می اندیشم

 

آیا می دانی با آمدنت چه پیام  شادی آوردی ؟

من دنیا را در چشمان تو و بهترین ها یزندگی را در لحظات با تو  می بینم

و با تار و پود وجودم آن را حس میکنم

دوشنبه اول آذر 1372   

 ------------------------------------------------------------------

این چکامه به دانمارکی برگردان شد

زندگی

 

زندگی چیست ؟

بوی گل

آواز قناری در قفس

رقص برگها در خزان

 

زندگی چیست ؟

هر کی تعبیری ار آن جست

یا که آوازی از آن گفت

 

زندگی از چه می آید

در چه جان میگیرد

زندگی را به کدام نگاه باید دید

زندگی را با چه زبان باید سرود

زندگی

فصل کشت است از نگاه دهقان

زندگی

باران بهار است برای دانه خاک

زندگی

خاکستر کاغذیست بدست باد

زندگی

 اشک مادریست بر بالین فرزند

زندگی

 رویای من و توست

زندگی

برخورد دو نگاه است

زندگی

تپش دو قلب است به هنگام دیدار

زندگی

تمناهای عشق است

زندگی

خاطره یک نگاه است

زندگی

نسیم بهاریست در امواج گیسوانت

زندگی

بوسه گرمیست از لبانت

 ------------------------------------------------

قلندر

شب به سحر نزدیک است  و خواب از چشم رمید

و من خسته ز بیداری

چون قلندری سرگردان

در کوچه و پس کوچه سلولهای مغزم

فکر و عقل کُم کرده راه

 

شب سرد است و تیره و تار

و من حال و هوای دیگری دارم

 

دلم سخت گرفته ، در اندوهی سنگین بسر میبرم

میدانم  چه میخواهم ، میدانم چه باید بگویم و میدانم چه باید بنویسم

و میخواهم بنویسم

 

شاید غم دل توانم گفت  و  بارش سبک

اما ، آن لحظه که به فکر چنگ می اندازم

نمیدانم ، آنچه را میدانم  و  آنچه را احساس میکنم

چون  نه چیزی  را میدانم  که  بر سطر بیاورم

و نه احساسی را که دارم  توصیف کنم

 

تنها چیزی که میتوانم بگویم و به تحریر در آورم

نقش نام توست بر دروازه دل

 

شب از سحر گذشت ،  سپیده دمید

خواب از چشم رمید

و من خسته ز بیداری

و هنوز قلم در دست  منتظر

چهار شنبه 15 دی 1372

 --------------------------------------------------

چه هوایی ، چه پگاهی ، چه روز دل آرایی

چون شبش خفته در آغوش پریایی

وه چه رویایی ، چه شبی ، چه شب اهورایی

چه زیبا دلبری ، نازک پیکری ، گرم بوسه هایی

ببرش برده ز یاد همه رخوت همه حسرت

در نسیم خُنک چاشتگاهیی

                      ---- 

میوه کال آرزوها ، بر درخت پوسید

خواهش رویا ، در مرداب غم افسرد

لذت خواب ، در چشم مُرد

کاروان زندگی ، در گردبادی به نیمه راهش نرسید

----                      

شبنم شب ، بر برگی نه نشست

باران غم ، خواب رویا را شُست

درخت عشق ، از ریشه شکست

میوه اش نا رسیده ، به خاک آغُشت

                 -----

آن جان و آن جانان ، که نیامده به راه

آن عشق ، که نا رسیده به جاه

آن شب ، آن قصه ، آن آخرین نگاه

که کمان ، کشید تیرش

پر کشید مرغ دل ، مُرد بی هیچ آه

            ----

در دیاری ، نه در این دنیا

گم کرده راه ، به بی راهه ها

میروم هر سو ، به دنبال باغ سبز رویاها

چاوشی خوانم ز عشق ، به گوش بادها

دوشنبه 16 اسفند 1372

 ----------------------------------------------------------

 

این چکامه به دانمارکی برگردان شد

 

مرا ایران زمینی ست

ای مردم چرا چنین به من مینگرید

چرا اینگونه بر من خیره میشوید

و چرا چنین شتابان از کنارم میگذرید

 

تو را ز من چه رسیده است

که نارسیده ز من میگذری

 

آیا میدانی من کیستم ، و  از کجایم

آیا میدانی از کدام تبار و سرزمینم  

و یا از کدام قوم و زبان

 

مرا زمانی ماوایی بود

پدری که دستم گیرد

برادری که پشتم بایستد

خواهری که از غمم بگرید

و مادری که بر بالین بسترم شب را سحر نماید

 

من نیز زمانی چون شما ماوایی داشتم

و آسمان سرزمینی که گرمای خورشیدش با تمام دنیا فرق داشت

و شبهایی که ستارگانش چشمک زنان بر من خیره میشدند

 

ای مردم

مرا سرزمینی ست که ده کوره اش را به شهری بزرگ ندهم

مرا سرزمینی ست

که ذره ای از خاکش را به دنیایی ندهم

مرا سرزمینی ست ، که دنیا اگر بهشت گردد

آنرا

با کلوخ بیابان و شن زار کویرش معاوضه نخواهم کرد

و دنیا اگر بهشت گردد همه عمر

نه آن لذت لحظه ای را دارد که هوا و بوی خاکم راست

 

ای مردم

در اینجا من رهگذری بیش نیستم

که بد حادثه مرا بدینجا کشانده است

 

رهگذری که در انتظار پایان توفان راهش، به اجبار و ناخواسته گام به سرای تو نهاده است

ورنه ، مرا اشتیاقی به بهشت شما نیست

 

مرا همان جهنم سرزمینم خوشتر است ، که اگر جایم دهند ، لحظه ای درنگم نیست

بدان در اولین وزش نسیم آزادی به همانجا باز خواهم گشت که بدان تعلق دارم

به همانجا باز خواهم گشت که پدرانم سر بر بستر خاک نهادند

بدان با اولین تابش خورشید بعد از توفان

تو و بهشتت را وا خواهم گذاشت و به همان جهنم آرزوهایم باز خواهم گشت

 

ای مردم

آیا میدانی من کیستم  ، و از کجایم

و آیا میدانی داستان زندگیم را

 

هر چند که در این کج روزگار کنونی نیشخند بر من و تاریخم بسیار است

اما بدان ، مرا اجداد به بزرگان میرسد

مرا تاریخ و فرهنگی بس کهن میباشد

 

مرا ایران زمینی ست

که اولین حقوق بشر و  دفاع از آزادی را بنهاد

 

من از سرزمین آزادگانم ، با زرتشت و مزدک و مانی ام

ورنه ، مرا هیچ آشنایی با پرده دار زاده کعبه نیست

مرا عدالت ز نوشیرانم به ارث میرسد

 

مرا راه مبارزه ، ز آریوبرزنها ، بابکها و مازیارها آموختم

زه چه رو سخن از ابوذر و زید خالد گویم

که تا هست ، فیروز و ابومسلم و یعقوبم

 

مرا بزرگ فرزانگان ، چون حافظ و سعدی و خیامم

مرا فردوسی ، آن شاهنامه گوهر تابانم

که صد آیه ، به یک بیتش نه آرایم

 

مرا مردان چون ، نادر و امیر کبیرم

پس ز چه رو نیازم که از بیگانه سخن رانم و تقدیرش گویم

 

مرا زندگی ز مردان روزگار آموختم

مر زندگی ز بهر دیگران آموختم

 

پس ای مردم ، چرا چنین به من مینگرید

آیا میدانی که من کیستم و از کجایم ؟

 

چهارشنبه 21 اردیبهشت 1373

 --------------------------------------------------------------

 

ای ایران

ای سرود مستیم ، همه هوای هستیم

کو ، آن آفتاب داغت کو

کو ، آن شکوه و آن جلالت کو

 

کو ، آن زمان که شوری بود و شوقی

کو ، آن کوروش و آن داریوشت کو

 

کو فردوسی

کو ، آن گیو  و بیژن و رستم دستانت کو

کو ، آن کاوه ، آن فریدون و آن دماوندنت کو

 

ای ایران

زانکه تیره بختی ، بسیار دیده ایم

وز غم و درد ، زجان سوخته ایم

 

همچو باران ، اشک خون ریخته ایم

بدل آتش ، خشم برافروخته ایم

 

وز مرگ ، نهراسیده ایم

تا سینه ، سپر ساخته ایم

 

جان سپزدن به رهت ، بی مهابا آموخته ایم

ای ایران ، ای ایران ، تو بدان

بهر تو ، ما سر و جان نشاخته ایم

دل و دین و ایمان ، در رهت باخته ایم

 

سه شنبه اول شهریور 1373    

 ----------------------------------------------

این چکامه به دانمارکی برگردان شد

تو در خواب منی

تو گل شب بوی منی

توگرمی خورشید

تو در خواب منی

 

تو  نم نم باران بیایان

تو شعر منی

تو همه احساس منی

تو در خواب منی

 

تو افق شب تار منی

تو روزنه امید

تو هم راز منی

تو در خواب منی

 

تو تنها هوس دل زار منی

تو قوس و قزح

تو در خواب منی

 

تو گل گلزار منی

تو شمع شب افروز

تو کعبه آمال منی

تو در خواب منی

 

در آسمان دل من

تو ستاره شباهنگ منی

تو فروغ عشق

تو خیال ، تو رویا ، تو در خواب منی

 ------------------------------------------------------------

ایران

ایران

نام تو ، مقدس ترین کلام من

 

ایران

دل ، به آرزوی دیدن خاکت

سینه ، به خیال هوای پاکت

روحم ، در رویای پرواز آسمانت

پر می زند و پر پر می زند

 

ایران

نتوان یافت آیه ای که اشک مرا بار آورد

جز نام تو و رنج دوری تو

 

 ایران

ز چه گویم ، به کی گویم

که تویی ، رویای هر خوابم

 

ز چه گویم ، به کی گویم

که در این غربت سخت ، در این ماتمکده تلخ

به تن آلوده هر دردم و دردم

 

ایران

بغض و اشک و ناله ام

در کنج این غربت سخت ، بگرفته همه جانم همه روحم

 

آخ آخر به کی گویم

ز چه پژمُرد گل باغم ، گل باغم

 

ایران

اینجا آسمان آبی نیست

روزش رنگ شب ، و شبش تیره ترین رنگهاست

و در این تیرگی ، نه نوریست ، و نه جایی پیداست

 

ایران

اینجا در سکوت این خلوت تلخ

از زندان آزادی خود به ره مینگرم

تا شاید نسیم در گذرش

از عطر بوته های گل رنگت پیام آرند

 

ایران

اینجا ابری نیست ، بادی نیست ، آفتاب گرمی نیست

گر هست ، فقط بوی رنج و تنهایی ست

 

ایران

خاک تو ، پاکتر از هر ستایشگاه

تو ، کعبه ای برای من

من نمازم را رو به سوی تو میخوانم

و نام تو تکبیرالاحرام من

 

ندهم هرگز ، اهورایت به خدایان دگر

و ه ، چه کلامش شیواست

و پیامش گویاست

 

نه زیدی ، که برق شمشیرش بترسانم

نه دوزخی ، که آتشش بسوزانم

 

ایران

ز تو مُردن، آهی نیست ف دردی نیست

و در آغوش تو ، آرمیدن آرزوی من است

و احساس نسیم دشتت ، بر تن خسته و رنجور من

 

فرقی نیست ، که پیکر بی جان مرا

در شور زار کویرت نهند ، یا در باران دشتهای شمال

یا به سیستان و لرستان و کردستان ، یا به آذز آبادگانت

 

چون از شما تا جنوب ، از شرق تا غرب

همه خانه من ، کاشانه من

همه زمزمه ، مستی من

همه ذره ذره ، هستی من

 

یک شنبه 19 آذر 1374

 ---------------------------------------------

بی تو

زندگی زیباست ، اگر با لبخند تو همراه باشد

زندگی با تو در نور

بی تو تاریک است

 

با تو در اوج

بی تو در قعر است

 

با تو جاوید

بی تو میراست

 

زندگی بی تو در اوج موجی در توفان است

 

زندگی با تو شیرین

بی تو سرد است

 

با تو امید

بی تو هیچ است

 

زندگی را در بوسه و لب تو میخواهم

زندگی را من با تو میخواهم

 

بی تو خانه ام در باد است

زندگی در باد است

 ------------------------------------------- 

شب رویایی

به سر سرای دلم قدم گذار ، نگاهی نما

که شب تیره چه سخت گذشت بر ما

 

دلم بیهوده می پایید دریچه در را

که شاید در آیی ، روشن شود کلبه ما

 

زمان چه سنگین ، چه خاموش است

تا تو نظر ننمایی در پی ما

 

در پیچک مویت پیچیده دل ما

پریشان کردی بی نگاهت ، روزگار ما

 

بدبدن رویت در شتاب بگذرد ، هر روز ما

در هوس بوسه ات بی تاب است دل ما

 

برخیز و در آی ، ای دلبر سایه نما

با بوسه ای آتشین بسوزان ، این وجود ما

 

همچو آن شب رویایی

رخ نما ، غوغا نما ، عریان نما و برجای نما

بساز شبی دیگر ، تو رویای ما

 

پنج شنبه هفتم ماه جون 2001 برابر با 17 خرداد 1380

 ------------------------------------------- 

دُردانه ای

هیچ کس ، نبود آگاه ز دل سوخته ام

گر سوخته ام ، وز آتش چشم دُر دانه ای

 

می کشم هر دم آهی ،  زجفای بخت شورم

تا شود شمع شب افروزم ، گوهر یکدانه ای

 

یارب ، به کی گویم ، از لعل لب شیرینش

تا دل و دین برفت ، زان ، شب افسانه ای

 

کی فراموش کنم ، بوی تن عطرینش

تا در آغوش کشم ، باز همو مستانه ای

 

بده ساقی ، باردگر یک باده ای

شاید ، برم از یادش ، به یک پیمانه ای

 

جان بسوخت بی او ، همچو پروانه ای

کس نپرسید چرا ، وز بهر ، کدام جانانه ای

 

گر شود بختم باز ، به یک نوبه ای

گیرمش تنگ به آغوش ، با ریز  باران بوسه ای

 

دانمارک، کپنهاگ

سه شنبه هشتم ماه می 2002 

 -------------------------------------------------

 

آفتاب بر بام خانه ام می آید

و ماه  ، بر آستانه در می ایستد

و عطر گلهای بهاری ، فضای اتاقم را پر می کند

هر دم که ، تو در می آیی

 

اندوه  دوریت ، سخت و لذت آور

بسان

برق چشمانت ، بر وجودم تازیانه می زند

و آتشی که می سوزاندم

 

نمی دانم

این دل را چه می شود

می لرزد ، وقتی نیستی

یا حتا در می آیی و سکوتش را می شکنی

 

پنج شنبه چهارم جولای 2002 برابر با 13 تیر ماه 1381

-----------------------------------------------------------

روز گرم و هوای خوش بهاری بود

بلبل ، مست ، ز بوی سوسن و اقاقی بود

 

به دل فرا خواندمش ، ز راه دور

زان که دل ، در هوسه ، بوسه شیرینش بود

 

مشوش دل ، ز دوریش هر روز

زان که هر روزم ، در گروه دیدارش بود

 

بدو گفتم ، باز آی ، ای گل بستانم

که عاشقی ، پیشه من مسکین بود

 

چو مرغ عشق ، پر کشان مرو به هر گلشن

نه هر گلشن ، عشق ، بسان این گلشن بود

 

عشق جویی و داغی بوسه یار

کجا توانی یافت ، ز دلی که خالی از عشق بود

 

دل غرق شد به فتنه چشمی

زان فتنه ، ز چشم دلربای تو بود

 

باز آی ، ای یار سفر کرده

گر شادی هر روزم ، در وعده دیدارت بود

 

 یکشنبه یازدهم ماه اگست 2002 برابر با 20 مرداد 1381

-------------------------------------------------------------------------------

روزی ز سر مهر ، در آغوشت ، تو کشاندی

وز آتش لذت ، همه هوشم ، تو رماندی

 

آن لحظه ، پر خبر  ، بی خبری ها

جان را به لبم ، به صد ناز ، تو کشاندی

 

با عشوه و ناز ، تیر عشقت به دلم زد

بیچاره دل ، ندانست ، به چه شیدایی تو کشاندی

 

خشم بگرفتی و نگفتی ز چه رو

زان روز ، همه روزم ، به سرگردانی تو کشاندی

 

عذری بنه ، ای یار فسونگر

بپرس از حالم ، که به چه زارم ، توکشاندی

 

بوس بار دیگر ، لب جام و لب داغ مرا

کان بوسه ، آتش ، به روزگارم تو کشاندی

 

دل از وصل تو ، برون نرود به هیچ رو

بی خبری ، که چه سان ، به مرز جنونم ، تو کشاندی

 

وز راه وفا ، می نوش ، لب بوس و دل جوی

تا از سر جور ، به فناهم ، تو نکشاندی

 

سه شنبه پنج شهریور 1381 برابر با 27 آگست 2002

-----------------------------------------------

                                                         آمدی

 

آمدی ، ولی آمدنت ، چون همیشه نیست چرا

آن بهار  پر شکوفه ، همراه نیست چرا

 

آمدی ، ولی نگاهت ، آن نگاه نیست چرا

برق چشمت را ، آتش سوزان نیست چرا

 

دل ، همان دل ، پس ، لرزشش نیست چرا

دست ، همان دست ، ولی ناز و نوازشش نیست چرا

 

آمدی

ولی ، آن بهار پر شکوفه ، همراه نیست چرا

آنچه من میخواهم ،  در نگاهت ، پیدا نیست چرا

 

نگاه من ، کجا دوزد ، به جز سوی تو

آن نرگس چشم مستت ، بهر من ، نگاهی نیست چرا

 

 قبله عشقم ، جز کوی عشقت نیست

ولی آن عشق ، بنده نوازت نیست چرا

 

یادت که آتش زند ، بر دل بی پیرایه من

آبی ، بهر خاموشی ، آتش این دل نیست چرا

 

از همه پیمان شکستم ، از همه دوستی بگسستم

ولی آن عهد و پیمانت ، دگر نیست چرا

 

به دل هزار فریاد بود ، اما ، هیچ  پیدا نبود

ولی آگه به  فریاد جانسوزم نیست چرا

 

برخیز و بیا ، ای نگارمست چشم

مستم کن  با نگاهی ، که مستی ام نیست چرا

  

یکشنبه 29 مهر 1381 برابر با 20 اکتبر 2002 

 

----------------------------------------------

عشق 

این دل عاشق و اهل صفا ، در خلوت عشق است

زان چند دلبر پر و جور جفایی ، صاحب این دفتر عشق است

 

دل عاشق عشقت ، چشم عاشق رویت

چو چشم تو سرمست ، صاحب عشق است

 

دل رفت ز دست ، با دیدن تو ، اما

دل زنده به عشق و طالب عشق است

 

جامی ز عشق پر کن ، ای ناز تو تن ناز

چو گرمی عشق ، در ساغر عشق است

 

بنشین به برم ، ای همه راز و همه ناز

دل شوریده ، پر ز تمناهای عشق است

 

دل گرمی آغوش پر از مهر تو خواهد

این اشک شبانه ، همه در حسرت عشق است

 

اعتراف به عشق تو آسان کنم

چون دیوانگی دل ، از آتش عشق است

 

شتایش درگاه عشقت ، به صد زار کنم

تا این دل محزون ، بنده درگاه عشق است

 

سینه چاک روم ، گریه به پنهان کنم

که ناله و شیون ، در سوز و فراغ عشق است

 

این دریا ، که بینی خروشان

همه اشک من سرگشته عشق است

 

شاد نگردد دل ، به بوسه صد پری پیکر عریان

چون عشق تو ، راز کیمیا عشق است

 

رو به سوی بیابان نهم ، بهر دعا

تا قصه عشقم در اوستای عشق است

 

  دوشنبه هشتم آذر 1372

----------------------------------------------------- 

شبگرد

شب از نیمه گذشت ، بیدارم هنوز

من آن شبگرد پیر سرگردانم هنوز

 

کهنه غمی بر دل ، دیرین آرزویی

من آن راز قصه ، عشق بی پایانم هنوز

 

در ظلمت این ساحل متروک

مانده تنها ، در دریای اوهامم هنوز

 

در خاموشی سرد شبهای تار

در دل ، آتشی سوزانم هنوز

 

دریاب مرا ، که زندگی را با تو یافته ام

بی تو ، آن ره گم کرده ، سوخته جانم هنوز

 

تو همه راز  و  همه بهانه دلتنگیم

وصل تو ، همه امید زندگانیم هنوز

 

آتش عشق تو خاموش نگردد هرگز

تا شب زنده دار ، آتشکده عشقم هنوز

 

از گذر نسیم و آواز کبوتران خبر

چون تو ، قاصدک نو بهارانم هنوز

 

مثال آفتاب گرم تابستان چرا

تا سوخته ، بوسه و گرمای تن عریانت هنوز

 

اسرار عشق دیگری نشاید گفت

تا هست راز عشقمان ، اسرار دیگران هنوز

 

 جمعه 17 دی 1372