پیش گفتار

دیدگاههای حزب مشروطه ایران ، مجموع مقالات  و نظرات آقای داریوش همایون ، روزنامه نگار ، اندیشمند ، تحلیل گر سیاسی و  رایزن شورای مرکزی حزب مشروطه ایران می باشد ، بر این باور هستم که این مجموعه پر ارزش می تواند در بالا بردن آگاهی های سیاسی عمومی بسیار مفید واقع گردد ، خواندن آن به همگان پیشنهاد می شود . این مجموعه نوشتار قبلا بصورت کتابی با 120 مقاله از سال 1373 تا پاییز 1379 در اختیار  برخی از شاخه های حزب مشروطه ایران قرار گرفت و اکنون تلاش بر این است تا علاوه بر آنها ، مقالات جدیدتر آقای داریوش همایون به مرور در این تارنما در دسترس همگان قرار گیرد .

محمدرضا صفایی

 

از جنگل "هابسي" به موزائيك پلوراليستي

۱۳۸۱.۵.۱۴
 
داريوش همايون


هيچ سياستگر يا روشنفكر ايراني در بيرون نيست كه پيوسته با مسئلهء همبستگي مخالفان رژيم روبرو نباشد. در كمتر سخنراني يا گفت و شنود مربوط به مبارزه است كه مردم از سخنران پرسشي در اين باره نكنند: در زمينهء همكاري نيروهاي سياسي در مبارزه با جمهوري اسلامي چه كرده ايد؟ اين پرسشي است كه درهر گفتگو با مقامات يا روزنامه نگاران خارجي نيز پيش مي آيد. موضوعهائي مانند وضع رژيم و آيندهء ايران خودبخود به نقش نيروهاي مخالف و ناتواني آنها از كاركردن با يكديگر مي كشد.

براي بسياري ممكن است اين توجهي كه مردم و ناظران بيگانه به همكاري گرايشهاي سياسي گوناگون نشان مي دهند اهميتي نداشته باشد. مبارزان و مخالفان جمهوري اسلامي، بيشتري مبارزهء خودشان را مي كنند و كاري به آنچه بيرون از حلقه ارتباطات شان مي گذرد ندارند. خوكردن به جهان تبعيد و دورافتادن از ايران و ايرانيان در آنها چنان پيشرفت كرده كه به آساني مي توانند جز خودشان را فراموش كنند. نمونه هاي اين جدا افتادگي را در سرتاسر طيف نيروهاي مخالف مي توان نشان داد و فهرستي ملال آور خواهد شد.

درحالي كه اكثريت بزرگ مردم ايران خواهان برچيده شدن حكومت آخوندي هستند، كساني دربيرون به نام ميانه روي و مبارزه مسالمت جويانه درپي راه انداختن جبهه اصلاحات هستند والبته هرهمسوئي آنان را با هم پيمانان و عوامل رفسنجاني مي بايد تصادفي شمرد. اين كاملا اتفاقي است كه ملي مذهبي هاي نهضت آزادي درعين حال سر حلقهء ائتلاف سروران مسالمت آميز، و جبههء بسازوبفروشي تازهء رفسنجاني بشمارمي روند. رفسنجاني نيز درمسالمت جوئي مشهورش به انديشهء اصلاحات به رهبري خود افتاده است و دارد ائتلافي از تكه پاره هاي مانده از دوم خرداد، و همدستان پيشين خود، و"خانواده"اش در مافياي سياسي ـ مالي، و نهضت آزادي هميشه آماده خدمات دلالي سياسي، براي آيندهء پس از خاتمي بي اعتبار سرهم مي كند . گروهي از مسالمت جويان دوم خردادي در بيرون مي توانند چنان سفره اي را رنگين تر كنند. اما مسالمت جوياني كه خود را به چنان ائتلافي مي بندند به ياد داشته باشند كه ده سال پيش با چه اميدي به دنبال اصلاحات و عملگرائي و ميانه روي رفسنجاني افتادند و رها نكردند تا ميكونوس آنان را به شرم و بي اثري محض انداخت.

اين مسالمت جويان كه اندك اندك از نام مخالف نيز فاصله گرفته اند در حلقهء كوچكي بسر مي برند كه علت وجودي اش نه ستيز با جمهوري اسلامي بلكه دشمني، هنور دشمني، با پادشاهي پهلوي است. تنها اگر آخوندها باز جائي درحاشيه ها به آنان بدهند! بقيه اش، هرچه در اين بيست و سه ساله شده است، همهء "محصولات فرعي" انقلابي كه هنوزباشكوه است، ( يكي از كوشندگان خونريز انقلاب كه خود قرباني ماشين خونريزي دست ساخته اش شده است ويراني ايران و ازهم گسيختن جامعه را چنين مي نامد ) اهميت ندارد. انقلاب باشكوه، پادشاهي پهلوي را برانداخت وفعلا همين دستاورد براي زندگي هائي كه اگر از ويران كردن زياد آمد در توجيه گذشت، بسنده است . براي آينده هم شايد جبهه تازهء اصلاحات از دو جبهه پيشين دست و دلبازتر تر باشد. بار نخست كه، رفسنجاني وعدهء دوري داد و وفائي نكرد. بار دوم هم دوم خرداديها كلاههائي را ا زخود نگهداشتند و كلاههاي بسيار ديگري گذاشتند و چيزي به آرزومندان بيرون نرسيد. شايد كرم رفسنجاني اين بار به ياري بقيهء آن زندگيها بيايد.

در سوي ديگر، گروهي، از كمترين باد موافق، به سرمستي پيشين بازگشته است؛ خود را برفراز مي بيند و خون مي خواهد و غنيمت، و بستن پرانتز بيست و چند ساله و بازگشت به گذشتهء باشكوه. آنچنان به "كبر و عجب و بطر" افتاده است كه ديگر به قول عنصري "زمانه را و فلك را به كس نمي شمرد." فهرست بلندي كه هر روز درازتر مي شود از خائنان و جنايتكاران و فريب دهندگان و فريب خوردگان و هركس خودي نيست در دست دارد. آيندهء آرماني اش را از هم امروز به نمايش مي گذارد: يك نظام بسته، سياستي كه عوامفريبي خميرمايهء آن است و خشونت زمينهء آن و كارش بي دشمن داشتن و هر زمان دشمني را بدين منظور تراشيدن نمي گذرد؛ فاشيسم در صورت تازه تري از آن.

مردم ايران، چنانكه درهرجا مي توان ديد، به ايراني دوراز استبداد و خشونت و خونخواهي مي انديشند. افراطيان و خونخواهان بازار خود را دارند ولي در يك فضاي باز، و دست كم در شرايطي كه قدرت در دسترس نيست گرمي اين بازارها زودگذراست. به بيشتراين كسان مي بايد هرچه مي خواهند طناب داد. پيكاربا تعصب و يكسونگري و درراه آرمانهاي دمكراسي ليبرال بستگي به بالا و پائين بودن شمار موافقان و مخالفان ندارد. مسئله دراين است كه چه كاري درست است. برامرنادرست نيز مي توان گروههائي راچند گاهي گرد آورد. عمده آن است كه سيستم مصونيت جامعه خوب كاركند؛ و سيستم مصونيت، روشنفكران و سياستگران روشن بيني هستند كه هركدام در ميدان عمل خود، صرفنظراز برنامه و دستوركارسياسي شان، روحيه و كاركردهاي دمكراتيك را پيش ببرند. دريك فضاي باز چنان روشنفكران و سياستگراني همواره درپايان برنده اند. يك سياست دربرگيرنده و غيرجنائي، به اين معني كه مفهوم جرم سياسي ازفرهنگ و نظام قضائي اش زدوده شود و دگرانديشي، هنجار ( نرم ) سياست باشد و جنايت و خيانت مانند باران برهركه خودي نبود نبارد، با طبيعت جامعه هاي بشري كه يكسان نيستند سازگاري دارد. از اينجاست كه دمكراسي، سرنوشت همه جامعه هاست و همه در راه آنند ــ هرچه طول بكشد.

زمانهائي بود كه شمار چنان روشنفكران و سياستگراني كه آمادهء چالش كردن روحيه عمومي باشند در ميان ما به انگشتان دست نمي رسيد. تا همين چند ساله به دشواري مي شد آنان را از"فضاي حياتي" ونهانگاه هاي فكري شان بيرون آورد. براي بيشترشان ازدست دادن دوستان و پيروان، و بي بهره ماندن از "گروه پشتيباني" جانشين ناپذير در فضاي تبعيد ناممكن مي نمود. حسابگرترهاشان حاضر نبودند زمينه خود را درايران، اكنون و پس ازجمهوري اسلامي، با همگامي با مخالفان فكري خويش خراب كنند. سرجاهاشان مانده بودند و زمان به تندي برآنها مي گذشت و ايران هر روز ويرانتر مي شد.

* * *

بسيار گفته اند كه نبود يك جايگزين alternative براي جمهوري اسلامي به ماندگاري اش كمك كرده است. با آنكه ماندگاري رژيم اسلامي بيش از همه به آمادگي اش به نابود كردن ايران و قرباني كردن ايراني برمي گردد اين سخن يكسره بي پايه نيست. بودن يك جايگزين باورپذير credible دست كم بهانه هاي بي عملي را ازبسياري مي گيرد و انگيزه هاي فراوان عمل و مبارزه براي بسياري پديد مي آورد. اما رابطهء جايگزين و سرنگوني رژيم هرچه باشد ترديد نيست كه كوشش براي پديدآوردن آن يك تكان تاريخي به سياست ايران خواهد داد. طبيعت مبارزه ما چنان است كه پيروزي در آن بي بازسازي سياست درايران نخواهدشد و اگر بشود پيروزي نخواهد بود.

جمهوري اسلامي هرچه باشد حكومت آساني براي سرنگون كردن نيست. بسيج نيروئي كه بتواند آن را در يك خيزش ناگهاني همگاني يا فرايند تدريجي دگرگوني به زير بكشد كار بسيار جدي درهمه زمينه ها مي خواهد. چنان نيروئي نمي تواند يكپارچه باشد. جامعه ما پس از صد سالي كشاكش و دشمني كه بويژه در پنجاه ساله اخيرش تا وحشيگري رفته، طيف گيج كننده اي از مكتبها و گرايشها و منافع است . برخوردها به اندازه اي تند وميدان اختلافات به اندازه اي فراخ است كه هيچ نيروئي از يكپارچه كردن شان بر نخواهد آمد. حتا جمهوري اسلامي با تركيب فرهمندي بيمانند، كه نه هرگز تكرار خواهد شد و نه هرگز مي بايد گذاشت تكرار شود، و فشار و خشونت بيكران، نتوانست جز اندك زماني جامعهء سياسي ايران را كه همچنان يك جنگل "هابس"ي است ــ "انسان، گرگ انسان" ــ مبتلاي وحدت كلمهء خود كند. هيچ نيروئي را، درافق دوردست نيز، نمي توان ديد كه بتواند از اين جنگل، باغ عدن بدر آورد؛ واصلا باغ عدني در كار نيست و هر جا خواستند آن را بسازند به "گولاگ" رسيدند ــ از نوع كمونيستي اش گرفته تا نوع اسلامي آن.

ازاينجاست كه هدف مبارزهء ما با خود مبارزه يكي مي شود. برداشتن جمهوري اسلامي به منظور و مستلزم درآوردن اين جنگل "هابسي" به يك موزائيك پلوراليستي است، كه متمدنانه ترين و كارامدترين صورت بندي سياست و اجتماع است. در چنان موزائيكي تكه ها به يك اندازه و صورت نمي مانند و تصوير همواره در حركت است ولي تكه ها دركنار هم اند ويكديگر، و سرانجام، سراسر تصوير را ويران نمي كنند. تلاش براي رسيدن به اين اندازهء پيشرفت هم اكنون درايران به رغم سركوبگري و دربيرون به رغم آزادي آغازشده است، و هردو جاي اميدواري دارد. نه زدن و بستن و كشتنهاي درون مي تواند جلوش را بگيرد، نه دست بازي كه در بيرون مي تواند از"آزادي" اش استفاده و هر چه را بخواهد ويران كند.

رسيدن به پاره اي توافقهاي اصولي و يك طرح كلي براي دمكراسي در ايران براي بسياري از سياستگران و روشنفكران دردرون و بيرون هرروز ضروري تر جلوه مي كند. از سوئي نيروهاي سياسي در گوناگوني و تفاوتهاي خود كه تا دشمني مي كشد نمي توانند هم با جمهوري اسلامي وهم با يكديگر بجنگند؛ و از سوئي برداشتن يك جنگل و گذاشتن جنگلي ديگر بجاي آن، هدف مبارزه نمي تواند باشد ــ مگرآنكه همچنان در جهان وحشيانهء خود بسر ببريم و قدرت را غايت سياست بدانيم. اگرسياست براي آن است كه آدميان به بالاترين درجه فضيلت كه در توانائي آنهاست برسند، به اين معني كه بيشتر به ياري فضيلتهاي خود پيش بروند تا به ياري معايب خود، چنانكه در جهان سوم اسلامي و خاورميانه اي ما بوده است؛ واگر قدرت نه هدفي به خودي خود بلكه وسيله اي براي ساختن چنان جامعه اي شمرده شود، آنگاه نمي توانيم مسئله را صرفا دربرداشتن جمهوري اسلامي يا موقعيت خودمان دربرابرآن ببينيم. از ما و جمهوري اسلامي مهمتر نيز اموري هست.

براي آنكه به چنين مرحله اي برسيم كه بتوانيم از امكان همگرائي پاره اي نيروهاي سياسي و نمايندگان شان سخن بگوئيم بسيار، و بيش از اندازه، انتظاركشيده ايم. هرچه زودترمي شد فرصتهاي كمتري ازدست مي رفت. اكنون كه زمان برما و جمهوري اسلامي هردو پيشي مي گيرد ــ ما از هر دو سو، گودالي را كه ميان مان افتاده است هر روز با پيكرهاي در كفن پيچيده پر مي كنيم و جمهوري اسلامي با دستهاي به خون آغشته، گودال خودش را ژرفتر مي كند ــ مي توانيم از آخرين فرصتهائي كه مانده است براي عادي كردن سياست در ايران بهره گيريم. گودالي كه ما را از هم جدا مي كند ناچار پر مي شود و توده دهها ميليوني جواناني كه بيخبراز عوالم ما به اكنون و آينده شان مي انديشند از روي آن خواهند گذشت. چه بهتر كه خودمان، باز مانده نسلهائي كه پنجاه سال گذشته را بيشتر به باد دادند، از آن بگذريم و در يك فضاي عادي سياسي كه پر از اختلاف و كشاكش و موافقت نكردن و موافقت كردن برموافقت نكردن است، در فضائي كه با اينهمه همكاري را در جاهاي اساسي ميسر مي سازد، براي بازسازي ايران باهم در حدودي كاركنيم.

* * *

درهر بحث از همكاري و همبستگي و همرائي ميان آنها كه با هم اختلاف دارند و اختلاف شان را هم نگاه مي دارند گفتگوي خسته كننده پادشاهي و جمهوري پيش مي آيد؛ زيرا ( آيا باورمي توان كرد؟ ) گودال در اينجا از همه ژرفتر است. هنوز پادشاهي، اگرچه مشروطه و پارلماني، با استبداد يكي شمرده مي شود و بازگشت آن را پايان دمكراسي در ايران قلمداد مي كنند. اما گذشته از نمونه هاي پادشاهي دمكراتيك ( به نسبت بسيار فراوانتر از جمهوريهاي دمكراتيك ) اساس مسئله اين است كه جامعه ايراني پس از جمهوري اسلامي آيا ظرفيت دمكراسي خواهد داشت يانه. اگر نداشته باشد جمهوري دمكراتيك را نيز نگه نخواهد داشت و اگر داشته باشد از درآمدن پادشاهي به استبداد نيز جلوگيري خواهد كرد. نمي توان تصوركرد كه جامعه همهء اسباب دفاع از دمكراسي را داشته باشد ولي تنها به استبداد پادشاهي ببازد؟

پرزورترين استدلال مخالفان آن است كه پادشاهي با توجه به پيشينه اش براي رشد ديكتاتوري مساعدتر خواهد بود. ولي جمهوري نيز بهترين نسخه براي ديكتاوري نظامي و حكومت ارتشيان است. اگر سيستم مصونيت جامعه كارنكند جمهوري زودتر به رنگ ديكتاتوي ژنرالها و سرهنگان كودتاگر درخواهد آمد، چنانكه در اكثريت بزرگ جمهوريهاي جهان است. پادشاهي اتفاقا يك خط دفاعي اضافي دربرابر ژنرالها و سرهنگاني بوده است كه همواره آماده اند در نقش رهانندگان ملت هويدا شوند. در تجربهء خود ما شصت سالي پيش، دمكراسي تنها درنام و منحصر به طبقه كوچك سياسي آن زمان، به بن بست رسيده بود و از دو راهي كه بر آن گشوده شده بود ــ جمهوري برپايهء ديكتاتوري نظامي و پادشاهي برپايهء ديكتاتوري نظامي ــ دومي را برگزيد. اگر جمهوري پيروز شده بود كمترين تفاوتي با ماهيت پادشاهيي كه از آن پيكار بدر آمد نمي كرد. بجاي اين بحثهاي تمام نشدني مي بايد درانديشه نيرومند كردن سيستم مصونيت نظام سياسي بود كه از هرسو دست تطاول برآن دراز خواهد بود.

سيستم مصونيت به معني همرائي ( كانسنسوس ) برسر دفاع از ارزشها و عملكردهاي دمكراتيك پيكرهء سياسي body politics و بويژه طبقهء سياسي ــ سياستگران و روشنفكران ــ است. اين همرائي اگرتنها در سخن باشد اثرچندان نخواهد داشت. در انقلاب اسلامي آزادي از زبانها نمي افتاد ولي هرگروه "آزاديخواه" آماده بود با خميني برضد "آزاديخواهان" ديگر معامله كند و "آزاديخواهان" اگرهم خود به عوامفريبي دامن نمي زدند از سوار شدن بر موج آن پرهيزي نمي داشتند. همرائي به معني تعهدي به پيشبرد جامعه است كه دشمني و كينه جوئي و پشت كردن به اصول را از اختلاف نظرجدا مي كند؛ وبه افراد توانائي آن را مي دهد كه سود كوتاه مدت را فداي منافع درازمدت كنند. كساني كه براي همرائي با ديگران از آنها، پشت كردن به عقايدشان را شرط مي گذارند ــ حتا اگر در اصول با آنان مشكلي نداشته باشند ــ براي خود امتيازي قائل هستند كه معلوم نيست چه كسي به آنها داده است.

در طبقهء سياسي ايران در بيرون مسئلهء اصلي، احساسات ناموافق پردامنه اي است كه برعموم دست در كاران چيره است. اين احساسات رويهمرفته جنبه شخصي ندارد؛ يك "آنتي پاتي" متقابل گروهها و كساني است كه هركدام ديگري را گناهكار مي دانند. نگرش يكسويه به تاريخ همروزگار ايران و تكرار كليشه ها بجاي آزادانديشي، فضائي شبه مذهبي در سياست پديد آورده است. امتيازي كه بدان اشاره شد از اين رويكردها برمي خيزد. جماعتي درديگران به چشم گناهكاراني مي نگرند كه با اعتراف و توبه مي بايد به دامن پاك آنها بازگردند. نياز به آشتي با تاريخ و ملي كردن تاريخ همروزگار ما و" بخشودگي (عفو) متقابل عمومي" كه اين نويسنده از بيست و يك سال پيش در"ديروزو فردا" برآن اصرارورزيده است از اينجاست. چنين رويكردي نه تنها يك نسل روشنفكران و سياستگران ايران را از پيكار مشترك براي پيشبردن ايران و رساندنش به جاي بلند شايسته خود باز داشته، بلكه سراسر اشتباه بوده است. نه "گناهكاران" همه چنانند كه تصوير مي كنند نه دامنها چنان پاك است كه بازگشت داشته باشد.

در كنار گره پادشاهي و جمهوري، اين يك گره ديگر است كه نمي گذارد اينهمه استعداد و ميهن دوستي براي آزادي و بازسازي ايران بكارافتد. بيست و چهار سال، آنهم بيست و چهار سال جمهوري اسلامي، براي مرور زمان هرگناهي مي بايد بس باشد. اين زنان و مردان هوشمند و حساس كه عمري را در امرعمومي صرف كرده اند آيا هنوز نيايد يكديگر را مشمول چنين مرور زماني بشمارند و دست از كوبيدن يكديگر با استخوانهاي مردگان بردارند؟ خيال مي كنند زمان جاودان با آنهاست؟ مايهء شگفتي است كه بيست و چند سال تكرارهمان سخنان، خستگي نياورده است و بيست و چند سال بي اثري به كندوكاوي در روانها راه نبرده است. "اي عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول؟"

* * *

اين روزها گفتگوي همبستگي و همكاري باز بالا گرفته است. دست كم به سه ابتكار در سطح گسترده و يك دوجين تلاش در سطح محلي مي توان اشاره كرد. همبستگي ايده اي است كه زمانش رسيده است، و ايدهء درستي است. ولي اينهمه دليل نمي شود كه آن ابتكارات به جائي برسد. مسئله در پيام همبستگي نيست. پس از اينهمه بحثها ديگر اختلافي در اصول نمانده است و به آساني مي توان متني نوشت كه نظر بيشتري از كسان را درخود داشته باشد. مشكل در پيام آوران است. اگرفراخوانان يا فراخواندگان اعتبار چندان نداشته باشند كسي به فراخوان اعتنانخواهد كرد. اين مشكلي است كه آن ابنكارات نمي خواهند درنظر بگيرند. همبستگي به معني گرويدن به فرهنگ سياسي ديگري است و با بندوبست يا سرهم بندي نمي توان به آن رسيد.

ابتكاراتي كه در سطح محلي جريان دارند به دليل بي ادعائي خود وتوجه شان به كارهاي عملي، كاميابي بيشتري داشته اند. در كار همبستگي مي بايد از بخود بستن عناوين پرآب و تاب خودداري كرد. رهبري و اداره با عنوان بدست نمي آيد و چنان عناويني بسياري را هم فراري مي دهد. از اين گذشته مانند هر مورد ديگر، كار تا از پائين به بالا نجوشد و ريشه نگيرد به جائي نمي رسد. بزرگترين مشكل تا كنون در اين بوده است كه خواسته اند از يالا سازمان بدهند. كار جمعي جزاز پائين و به صورت گياريشه grass roots بختي ندارد و كميته هاي محلي از ايرانيان دگرانديش بهتر مي توانند شبكه اي بوجود آورند و همكاريهاي خود را هماهنگ سازند. آنها خود مي بايد ابتكار را در دست گيرند و ارتباط ميان خود را برقرار سازند.

دركنار شبكهء كميته ها در هر محل، اگر گروهي نه چندان كوچك از فعالترين و شناخته ترين اعضاي طبقه سياسي در بيرون بتوانند به صورت يك باشگاه غير رسمي تماسهائي بايكديگر داشته باشند و گاهگاه در اعلاميه هائي نشان دهند كه يك تفاهم كلي ميان كساني كه گرايشهاي گوناگوني را نمايندگي مي كنند هست به تغيير فضا كمك بزرگي خواهد شد. چنان باشگاهي به تدريج خواهد توانست زمينه را براي همكاريهاي گروههاي سياسي گوناگون آماده سازد و اين كاستي عمده مبارزه ضد رژيم اسلامي را برطرف سازد.

 

-------------------------------------------------------

بايد از جاي دشوارتر آغازكرد

۱۳۸۱.۴.۲۹
داريوش همايون


ازبيست و سه سال پيش وهنگامي كه نخستين امواج ايرانيان مهاجر و تبعيدي به كرانه هاي امن كشورهاي آزاد خوردند ، گفتمان سياسي ايرانيان چه در ژرفا و چه در دامنه ، پيشرفت نماياني كرده است . آنها كه درهر فرصت با شتابزدگي به تكرار كليشه
هاي بيست ساله درباره بي اثري و بيربط بودن و پراكندگي جامعه سياسي ايراني بيرون مي پردازند ، همان به تكرار كليشه ها سرگرم اند . آنها خود توجه ندارند كه بيشترآنچه هستند و مي گويند ومي كنند به همين جامعه اي مربوط مي شود كه گويا نه تشكيلاتي دارد نه سخني براي گفتن ؛ و بيست و چند سال است كه هيچ كار نكرده است و اكنون مي بايد با ديدگان مشتاق به انتظار بنشيند كه خانمها و آقاياني همه چيز را از نو آغازكنند . اما حتا آنها كه همه از اهميت درون مي گويند بخش عمده وقت شان را به درستي صرف بيرون مي كنند .

اجتماع سياسي بيرون ، آن چند درصدي از ايرانيان مهاجر يا تبعيدي كه منظم و جدي به مشكل سياسي ايران مي پردازند ، در دو دهه گذشته بر رويهم ازبهبود ، اگرچه نه درمان ، سه عارضه جامعه ايراني برآمده كه دستمايه كساني نيزهست كه هيچ اعتباري براي آن نمي شناسند : چيرگي بر دشمني ، بالابردن گفتمان سياسي ، و درجه اي از سازماندهي سياسي . از اين سه عارضه ، دوتاي نخستين دنباله فضاي زهراگين پيش ازانقلاب بود كه سياست بيرون را نيزبيمار نگه مي داشت و سومي كم و كاستي ديرپاي مردمي كه هم زودباوروهم سخت بدگمان اند ، نه هميشه در جاي خود ؛ و هنوزمعني سود شخصي روشنرايانه را كه مي تواند دورتر از منافع آني را ببيند درنمي يابند .

امروزازآن بيزاري و كينه سوزاني كه ايرانيان آواره را بهم مي پيوست و تنها چيزي بود كه از ايراني بودن در ميان شان مانده بود ؛ و باورهاي تعصب آميزي كه جهان را به سياه و سپيد بخش مي كرد كمتر نشاني است . به آن عوالم بيمار و ماليخوليائي جز در مردماني خزيده درحاشيهء مهتابزدهء lunatic fringe جامعه سياسي بيرون نمي توان برخورد . آنها يادآوران اند . در ميان ما هستند ، تا ما در بيرون فراموش نكنيم چه مردماني با چه غرايز غير انساني برايران حكومت مي رانند . حتا مردمي كه در اين سالها با علاقه شان به شايعات ، بازار دشنام و اتهام را گرم نگه مي داشتند ، ديگرلذت گذشته را از ديدن گروهي درهم افتاده نمي برند . خستگي و تكرار، يك عامل اين كم اعتنائي است ، بالاتر رفتن بحث سياسي يك عامل و دستاورد ديگر است .

مقايسهء جدلهاي پايان ناپذيرآن ده پانزده سال اول با نوشته هاي روزافزون اين سالها تفاوت بزرگي را كه پيدا شده است نشان مي دهد . آن جدلها بيشتر بدزباني بود و دربالاترين صورتش به راست كردن استدلالها براي پيشبرد" حقيقت" هاي ازپيش مسلم شده مي كشيد. اكنون ايرانيان بسياري نشان مي دهند كه لازم نيست چنان تفاوت آشكاري ميان آنچه ايرانيان به فارسي مي گويند و مي نويسند ، با آنچه به زبانهاي بيگانه ازهمانها شنيده و خوانده مي شود باشد . نشان داده اند كه ايراني مي تواند به فارسي هم سخن درست سنجيده اي بگويد كه ترجمه اش به زبان بيگانه ، ريشخند وبنده نوازي و نگاه عاقل اندر سفيه بدنبال نداشته باشد .

در زمينه كار تشكيلاتي و گروهي نيز جامعه سياسي بيرون از آنچه ناممكن انگاشته مي شد برآمده است . هنوزاجتماع ميليوني ايرانيان بيرون ، احزابي شايسته چنين جمعيت بزرگي نساخته اند ولي آنچه هست بسيار بيش ازانتظار خوشبينان بوده است . اگر در نظر بگيريم كه هزينه و مشكلات كار منظم سياسي در بيرون براي افراد چه اندازه سنگين ، و انگيزهء آن چه اندازه كم است ، از اينكه گروههاي نسبتا بزرگي گردهم آمده اند كه هم انگيزه اش را دارند و هم هزينه هاي گوناگونش را مي پردازند به شگفت مي افتيم . هزاران ايراني در حزبها و سازمانها و انجمنهاي گوناگون از هر گرايش هركدام به فراخور خود براي آزادي و ترقي ميهن در تلاش هستند .و از خود مايه مي گذارند ؛ نه از منفي بافي ها دلسرد مي شوند ، نه كارشكني ها راه شان را سد مي كند و نه با تهديدها ازميدان بدر مي روند . آنها با حضورخود ، پيكار امروز را كارسازتر و بازسازي آينده را اطمينان بخش تر مي سازند .

* * *

اين اندازه تعريف ازخود بيشترينه اي است كه بر مبارزان بيرون ، از هر گرايش ، مي توان روا داشت . از اين گذشته ، يادآوري كاستي هاست كه مي بايد به قصد اصلاح ، در اولويت بيايد . پيش از هرچيزشناختن سره از ناسره در اين آشفته بازاري است كه همه چيز در آن مي توان يافت و هركس مي تواند در آن هرچه را كه سطح اخلاقي و فرهنگي اش اجازه مي دهد عرضه كند . اگر فشار و سركوبگري بليه سياست ايران در درون است ، بي بندوباري محض ، آفت آن در بيرون بشمار مي رود . آن هزاران تني را كه حضورشان به پيكار در راه ايران معني مي بخشد سپاه بزرگي درميان گرفته اند كه بازار را هرچه آشفته تر و سطح را هرچه پائين تر مي خواهند .

در نخستين سالهاي پس از انقلاب اسلامي ، ميدان بيشتر در دست اينگونه ميداندارن بود . در آن سالها سرنگوني رژيم آخوندي را نزديك مي انگاشتند وگروههاي بيشماري به آزمندي و سودجوئي و فرصت طلبي خود نام مبارزه مي دادند . ايرانيان بيرون به درجات بيسابقه اي "سياسي" شده بودند و در فضائي بيشتر تهي ازانديشه به اينسو و آنسومي زدند . چندي نگذشت كه بي پايگي پيش بيني هاي آرزوپروران آشكار، و بازار "سياست" و "مبارزه" كساد شد . فرصت طلبان و سودجويان همچنان فراوان بودند ولي گروهها و افرادي كه به مبارزه با ديد گسترده تري مي نگريستند نقشي مهمتر يافتند . در آن فرصت ده پانزده ساله بود كه گفتمان و فضاي فعاليت سياسي بيرون پيشرفتهاي قابل ملاحظه كرد و يكي از مهمترين تحولات در سازماندهي سياسي صورت پذيرفت .

اكنون باز انتظارها بالا گرفته است . روشنائي در پايان تونل سياه جمهوري اسلامي پديدار شده است وديگ آرزوها را به جوش انداخته است . بار ديگر ازدحام سودجويان ، بازار را آشفته مي كند . اين پديده اي ناگزير است . نه جلو كسي را مي توان گرفت نه اصلا كسي چنين حقي دارد . فردا نيز كه در ايران بتوان به آزادي زيست با همين پديده در ابعاد ميليوني سروكار خواهيم داشت . چامعهء ما امروز در بيرون شايسته سياست و رسانه هائي است كه دارد . فردا نيز اگر آزادي به ايران بيايد شايستهء سياست و رسانه هائي خواهد بود كه خواهد داشت . چاره در اين است كه سطح را بالا ببريم و بر شايستگي خود بيفزائيم . دربارهء استعداد جامعه ايراني براي دمكراسي ، براي حكومت كردن برخود وپذيرفتن مسئوليت هاي مردمسالاري ، بسيارگفته اند . ما بيست سال و بيشتر است كه در جهان آزاد زندگي مي كنيم و هيچ بهانه و سپر بلائي نداريم . آنچه از كم و كاستي و پيشرفت نشان داده ايم مربوط به خود ماست .

ترازنامه سياسي اجتماع تبعيدي بيرون چنانكه در آغاز آمد ثابت مي كند كه اين استعداد در ما نيز هست . ما نيز مي توانيم از اينكه سياست به پائين ترين مخرج مشترك بيفتد جلوگيري كنيم . اگر ما به ازدحام تسليم شده يوديم هنوز درگير جنگ صليبي سياسي و مسلكي دهه هاي پيش از انقلاب ، كه به دو دهه پس از آن نيز كشيد ، مي بوديم و از پيشرفتهاي اين دو دهه در زمينه هاي فكري و سازماندهي برنمي آمديم . وارد كردن اصول در بحث و مبارزهء سياسي بود كه به بسياري از ما كمك كرد خود را بالا بكشيم و به موقعيت كنوني ايران ونيازها و خواستهاي مردم ربط پيدا كنيم . آن اصول در واقع از همين شناختن و مقدم داشتن موقعيت كنوني و مصالح مردم ايران برخاست . هريك از ما كه توانست اندكي از خود بدرآيد و به آنچه اين مردم نياز دارند و به آينده اي كه مي بايد براي اين مردم ساخت بينديشد ازقالب پنجاه شصت سالهء گذشته جدا شد . هركه گوشش را به زمين ايران نزديكتر كرد اصولي تر انديشيد ؛ بدين معني كه مهروكين شخصي و مسلكي را از تخت فرمانروائي به زير كشيد و امر عمومي را برتر گذاشت .

هنوز بسيارند كساني كه مي پندارند ايران آينده ادامه همان گذشته است با بازيگران ديگر . بسيارند كساني كه مسئله شان چيزي است كه در هر تغيير براي خودشان مي ماند . آنها اصلا تغيير را جز در جابجائي افراد ( خودشان در مركزآن ) نمي بينند . اين بويژه در چامعه اي با غرايز اجتماعي ضعيف ، طبيعي است و از بيشتر دست دركاران جز اين انتظاري نمي رود . سياست ما نيز، مانند فراورده هاي فرهنگي ما ، در شرايط آزادي ، گرايش به ميانمايگي ، بلكه ابتذال دارد و از پائين ترين آغاز مي كند ؛ ولي در همان جا نمي ماند . چنانكه در اين دو دهه گذشته ديديم حتا يك گروه كوچك با قدرت اخلاقي و انديشهء خود مي تواند فضا را دگرگون كند . بلنداي اخلاقي moral high ground و توانمندي انتلكتوئل در همه جا كارساز است ، حتا دراجتماعاتي كه از اين هردو كمتر نشاني است . مردم در نهايت ، بهترين را تشخيص مي دهند و قدرآنچه را لازم ولي كمياب است مي دانند . آزادي اگرهم نخست به زيان خود كاركند ، بدين معني كه پائين ترين را به سطح بياورد ، مردمان را با گزينش روبرو مي سازد و در جائي كه گزينش هست سرانجام بهترينها نيز جاي شايسته خود را مي يابند . چنان نيست كه هميشه به گفتهء سعدي "بوي عود از گند سير فرو ماند و نغمهء تنبوراز غلبهء دهل برنيايد ."

جامعه ما در انقلاب اسلامي ، خود را به پائين ترين جاها رسانيده بود ، به اندازه اي كه در هيچ انقلابي ديده نشده است . هنگامي كه بيشترين مردم با بيشترين آزادي به هرچه خاطرخواه شان بود روي آوردند منظره اي پديدار شد كه سخن سعدي باهمه رسائي از توصيف آن بر نمي آيد . ما در بيرون از همان پائين ترين جاها آغاز كرديم . توده هاي ايرانيان مهاجر و تبعيدي كه به كشور هاي آزاد پناه آوردند ( ديكتاتورمنش ترين شان نيزاز بهشت توتاليتاريسم روي گرداندند ) با همان آزادي از آنچه خاطرخواه شان بود پيروي كردند . فضاي بيزاري آور انقلاب تا مدتها در بيرون ادامه يافت . مردمان از فرا آمد انقلاب خود پشيمان شده بودند ولي روحيات و حالات ذهني گذشته را كه چنان انقلابي را فرا آورد نگهداشتند و تا سالهاي دراز در همان گذشته زيستند و پاره اي هنوز مي زيند . ما هر چه هم از خود توقع داشته باشيم ناگزير مي بايد ژرفاهائي را كه فرازش ( صعود ) خود را از آن آغاز كرديم در نظر آوريم . سياست ما در بيرون ايران ( كه هر چه در سرزنش و كوچك كردنش بگويند عامل مهمي در ساختن آينده ايران خواهد بود ) به مقدار زياد از آن فضاي بيزاري آور بدر آمده است كه ساده لوحي با كينه حيواني پهلو مي زد و تعصب از سينيسم ( بي اعتقادي ) پيشي مي گرفت .

* * *

اكنون باز منظره به تيرگي مي گرايد . دورنماي زيرورو شدن جمهوري اسلامي هر روزنزديكتر مي شود و در كساني روياي نشستن بر خوان غنيمت ها ، و در كساني بيم يكبارديگربي نصيبي را بيدارمي كند. آنها كه مدتها رها كرده بودند بازگرم شده اند و آنها كه رها نكردند پاداش بيشترمي خواهند . هر كدام مي كوشند سهمي در پيروزي زود و آسان كه نه زود و نه آسان خواهد بود داشته باشند . كسان بسيار ديگري نيزهستند كه در دل و حتا به زبان ادامهء وضع موجود را برهرسناريو محتمل ديگري كه نمي پسندند ترجيح مي دهند ، و نوميدانه در اين يا آن بازيگر رژيم اسلامي به جستجوي اصلاحات اند تامگربرچيده شدن اين نظام نالازم گردد. واپس مانده ترينهاشان كاردهاي انتقام بيست و پنج ساله و پنجاه ساله را تيز مي كنند و در پي پاك كردن حسابهاي شخصي و حزبي ، دشمني هاي بيرون ازعرصه خرد و انسانيت ، افتاده اند .

اما اين احساس فوريت را مي توان به سود سياستي كه بيست سال است در بهبودش كوشيده ايم بكارگرفت . سراشيب چاره ناپذيرحكومت ديني پاياني جز زباله دان مشهور نخواهد داشت . كساني ازهم اكنون به شتاب درپي اشغال جاهاي حساس اند . كسان ديگري مي بايد فرايند انساني كردن و مدرن كردن و دمكراتيك كردن جامعه ايراني را كه در بيرون آغاز شد با شتابي نه كمتر هرچه پيشتر ببرند . اگر حقيقتا سالهاي جمهوري اسلامي به شماره افتاده باشد فرصت زيادي نيست . در خود ايران اين فرايند از نيمه دهه هشتاد شتابي اميدبخش گرفته است . ولي نيروهاي آزادي و ترقي هرجا هستند هر كمكي را كه دردسترس باشد لازم دارند . چامعه ما سراسراز زنان و مردان آزاد منش ساخته نشده است . بيشتري از مردم هنوز به آساني مي توانند تسليم غرائزغير اجتماعي خود شوند . در يك موقعيت بحراني و "شارژ" شده هيچ مسلم نيست كه نتوان آنها را دركوتاه زمان گمراه نكرد و به مدت دراز دربند نگه نداشت . فريب خميني تكرار شدني نيست ولي مردم مي توانند هربار فريبي تازه بخورند .

والائي هرچه بالاتر مي رود باريكتر مي شود . پيشروترين و بيدارترين عناصر در جامعه سياسي ايران اقليتي بيش نيستند و بيشترين مسئوليتها را دارند . آنها هستند كه مي بايد با همكاري يكديگر، سياستهاي مخالف را از آلودگي يكسونگري و گرايشهاي انحصارجو واستبداد پرور، از بت سازي و خون آشامي ، پاك نگهدارند . رگه هاي اين بيماريها درتوده هاي بزرگ ايرانيان هست و ما شاهد نيرو گرفتن شان درهر فرصت كوچكي كه بدست حرفه ايها و اصلاح نشدگان بيفتد هستيم . اينهمه عوارض سياستي غيرعادي است . در اين عصر پيروزي آرمانهاي دمكراسي و حقوق بشر ، سياست عادي گرايش به همرائي consensus و سازش ميان ديدگاههاي گوناگون وبيرون بردن دشمني از فرايند سياسي دارد كه مستلزم بدورانداختن فرايافت ( كانسپت ) جرم سياسي است . در يك سياست عادي به اينهمه خائن و جاني در يك طبقه سياسي نمي توان برخورد كه راست و چپ ايران نثار يكديگر مي كنند . نياز به گفتن ندارد كه در اينجا بحث از جمهوري اسلامي نيست كه سراسر جامعه ايراني به سرطانش دچار شده است و مي بايد بركنده شود .

يك راه عادي كردن سياست در بيرون ، عادي كردن موضوع پادشاهي است كه بزرگترين نقش را در شكل دادن به جامعهء ايراني داشته است وبهمين دليل از شش دهه پيش برقگير سياست ايران بوده است ، بدين معني كه شديدترين عواطف و ويرانگرترين دشمني ها را بخود جلب كرده است . نگاه به پادشاهي هنوزازهردو سوي طيف سياسي ، نياز به عادي شدن دارد . اگرهواداران بيشمارش مي بايد آن را از آسماني كه براي خود ساخته اند پائين بياورند ، مخالفان فراوانش نيزمي بايد اهريمني را كه براي خود تصوير كرده اند به كناري نهند . پادشاهي يك شكل حكومت است و مانند هرشكل حكومتي ديگررنگي را به خود خواهد گرفت كه سياست در ايران به آن بدهد . در آن سالها كه پادشاهي ايران قدرت مطلق يافت جمهوري نيز مي يافت و زمينه اي براي ديكتاتوري نظامي مي شد. اگر پادشاه را آساني خدايگان خدايگان كردند ، رهبر ملي نيزتا پيشوائي بالا رفت ، و رهبرمذهبي به امامت و جانشيني خداوند رسيد . پادشاهي در اوضاع و احوال ويژه ، در جامعه اي كه هيچ يك از شرايط دمكراسي را نداشت موتور پيشرفت جامعه ايراني گرديد. ولي جامعه ايراني پس از تجربه صد ساله اش ديگر نياز به چنان موتوري ندارد . موتور جامعه اِيراني ، جمعيت هفتاد ميليوني كمابيش با سواد ، از جمله شش ميليون دانشجو و دانشاموخته دانشگاههاي ايران و يك ميليون دانشجو و دانشاموختهء دانشگاههاي غربي هستند كه بهرصورت در بازسازي ايران نقشي مهم خواهند داشت . نقش پادشاهي در ايران آينده نمي تواند تكرار گذشته باشد و آنها كه اكنون خوابهاي شيرين گذشته را مي بينند كه در پناه نام پادشاهي درايران به جاه و مالي برسند و در بيرون مقام و نفوذي دست و پا كنند ، تنها بازگشت پادشاهي را به ايران دشوارتر خواهند ساخت .

* * *

دعوت مخالفان پادشاهي به چشم پوشيدن ازاين نهاد نابجاست . آنها اين چشم پوشيدن را نشانه اي از تعهد به دمكراسي و صميميت هواداران پادشاهي وانمود مي كنند ؛ يا براي رسيدن به توافق ميان همه آزاديخواهان لازم مي شمارند . اين استدلالها يك واقعيت و يك امر اساسي را ناديده مي گيرد . واقعيت ، دلبستگي به پادشاهي است كه در بخشهاي بزرگي از جمعيت ايران ريشه دارد و اين در شرايط مبارزه يك عامل بسيج كننده سودمند است . هيچ كدام ما براي نشان دادن راستگوئي و تعهد خود به دمكراسي لازم نيست از باورهاي خود بگذريم ، و در اينجا به امراساسي مي رسيم . اگردو سوي طيف مخالف جمهوري اسلامي ، چپ و راست دمكرات و ترقيخواه ، نتوانند با نگهداشتن مواضع خود ، به همرائي برسر اصولي كه نظام سياسي آينده ايران را مي بايد برآنها ساخت برسند ، هنوز تا بلوغ سياسي راه درازي خواهند داشت . همرائي كساني كه مشكل جدي با هم ندارند پيشرفتي است ولي كمك چنداني به جاگيرشدن روحيه و نهادهاي دمكراتيك نمي كند . ما درست مي بايد از دشوارترش آغاز كنيم ؛ ازآنچه ما را بيش از همه ازهم جدا مي كند .

درآن صورت است كه يك جريان اصلي مدافع نهادهاي دمكراتيك در ايران بوجود خواهد آمد كه مردم ايران راي بهر شكل حكومتي بدهند ازافتادن كشور به پادشاهي استبدادي يا جمهوري همه عمر يا موروثي جلوگيري خواهد كرد . آزاديخواهان ازهر گرايش با همه اختلافات شان بهم نياز دارند . جامعهء ايراني از نظر سياسي هنوز ناپخته ترا آن است كه پيروزي دمكراسي را بتوان مسلم گرفت . از اين نظرهواداران پادشاهي با كشاكشها و بحثهاي شان چه در ميان خود و چه با جمهوريخواهان خدمت بزرگي به سالم شدن فضاي سياست كرده اند . اگر آنها نمي بودند گرايشهاي ديگر در نگرش يزدان و اهريمني خود به گذشته و سرتاسر موقعيت ايران پابرجاتر مي شدند . در گفت و شنودها و جدلهاي دو طرف در اين سالها بوده است كه ما جوانه هاي يك فضاي عادي سياسي را مي بينيم . در يك فضاي عادي سياسي ، اصل بر حق هر كسي به داشتن و ابرازنظرخويش است و درست و نادرست در بحث آشكار مي شود . اما آزادي بحث ، هرچه هم تلخ و تيز باشد ، محفوظ مي ماند . ( آزادي بحث ، آزادي دشنام دادن نيست و زبان مناسب خود را مي خواهد . )

بجاي گذاشتن پادشاهي در مركز بحث سياسي مي بايد آن را از حالت برقگيربدرآورد . موافقان و مخالفان هردو بهتراست نگاه واقعگرايانه تري به آن بيندازند . پادشاهي چه بخواهند و چه نخواهند گزيداري option براي آينده ايران است . مي توان آن را موضوع اصلي نبرد سياسي كرد ، چنانكه مخالفان وجودي اش مي كنند ، و مي توان موجوديت ايران و ايراني را به آن بست ــ چنانكه عاشقان ازهررنگ مي بندند . اما هردو مبارزه را منحرف مي سازند . اولي سترون است ، دومي ارتجاعي است ، و هردو خطرناك اند . هواداران پادشاهي درعادي كردن امر خود و درآوردنش از موضوعي كه در بيشتر شش دههء گذشته جامعهء سياسي ايران را به دو پاره كرده است سهم بيشتري مي بايد داشته باشند . چشمان مخالفان و نا آشنايان و كساني كه تصميم نگرفته اند به آنهاست . ما هرچه هم به قبول عام خود باور داشته باشيم نمي توانيم فراموش كنيم كه اكثريتي از مردم ايران هيچ آگاهي درستي از گذشته ندارند . مي بايد آنان را آگاه و متقاعد كرد . سخنان خود وارث پادشاهي پهلوي بسيار موثر است ولي مردم بيشتر به رفتارهواداران اومي نگرند . اگر رفتارآنها با گفتاراو نخواند كسي سخنان را باور نخواهد كرد .

اين هواداران در دو زمينه اصلي مي توانند نه تنها هر ترديدي را دربارهء تعهد خود به يك پادشاهي مشروطه يا پارلماني برطرف سازند ، بلكه به برقراري نظام مشروطه ازهم اكنون كمك كنند . نخست درغيرمقدس كردن امر پادشاهي و شخص پادشاهان پهلوي است . در يك دمكراسي ، مقدس وجود ندارد . به زبان ديگرهيچ كس و هيچ ايده اي بالاتراز بحث واقعگرايانه انتقادي ــ و نه ناسزا و اتهام ــ قرارنمي گيرد. عمده ، گشاده بودن و ديد بي تعصب است كه همه مي بايد بياموزند . در بحث سياسي ، همچنانكه بحث تاريخي ، مي بايد از سياه و سپيد ديدن جهان پرهيزكرد . دفاع ازدستاوردهاي آن پادشاهان هيچ نيازي به نديده گرفتن كم و كاستيها ندارد و اشاره به كم و كاستيهاي آشكار، موضع هواداران راضعيف نمي كند و بر سلامت بحث سياسي مي افزايد .

دوم ، مشروطه خواهي را مي بايد ازهمين جا آغاز كرد . اگر ما ، درهزاران كيلومتري ايران ودورازهراسباب قدرت و به رغم خود وارث پادشاهي در پي راه انداختن بساط فرماندهي باشيم و با نزديك شدن به او يا نزديكان او براي خود نقش رهبري و سازماندهي بتراشيم هركسي حق دارد ازخود بپرسد كه "اطرافيان" فردا در مراكز قدرت چه خواهند كرد ؟ در حالي كه از هم اكنون "شيخ علي خان" هائي پيدا شده اند كه سخنان صريح وارث پادشاهي را نديده مي گيرند جز بدگماني چه مي توان از سوي ديگران انتظار داشت ؟ او پيوسته مي گويد كه بلائي را كه به سر پدرم آورديد به سر من نياوريد ؛ ولي دست بردار نيستند . با چنين كساني جز كشاندن بحث به ميدان عمومي چاره اي نيست . پادشاهي در امروز و فرداي ايران عاملي مهمترازآن است كه به مانوورهاي پشت پرده و سخنان درگوشي واگذاشته شود . آنها كه دم از مشروطه خواهي مي زنند ولي يك تن را ــ در واقع خود را از سوي او ــ به عنوان پادشاه بجاي همه مي گذارند و به نام نياز به رهبري ، با روحيه مستقل و آزادمنش و سازمان يافتن مردم مبارزه مي كنند يا سازماندهي را امتياز ويژه خود مي شناسند در واقع بخت برقراري پادشاهي مشروطه را ضعيف مي كنند .

ممكن است كساني بگويند كه مهم برگرداندن پادشاهي است و اينها همه حرف است ؛ ولي پادشاهي اگر بختي در ايران داشته باشد تنها به صورت مشروطه خواهد بود . ما مي بايد از حلقه پيرامون خود بدرآئيم و به آن توده هاي چند ده ميليوني بنگريم كه هيچ شناخت درستي از آنان نداريم و دل خود را تنها به نشانه هائي كه از اين سو وآن سو دريافت مي كنيم ــ هرچه هم فراوان باشند ــ خوش نداريم . پادشاهي در ايران زمينه دارد و ترديدي نيست ولي بايد براي آن سخت كار كرد و با روحيه و كاركردهاي قديمي و شكست خورده به جائي نخواهد رسيد . بوربنها حتا توانستند در پشت سپاهيان خارجي بازگردند . اما آنها نيز نه چيزي فراگرفته بودند نه چيزي فراموش كرده بودند .

 

------------------------------

 

جهان هويتها و وفاداريهاي چندگانه

۱۳۸۱.۳.۳۰

داريوش همايون


اجتماع بزرگ ايرانيان بيرون در زماني كه دارد به يك نسل مي كشد از سه مرحله گذشته است . نخست تبعيد بود . به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي ، ايرانيان از هر گرايش و لايه اجتماعي ، صد صد و هزار هزار بهر ترتيب و عموما همراه با دشواري و مخاطره به بيرون زدند و از كشورهاي ميزبان پناه خواستند . جز اقليت كوچكي كه از همان آغاز تصميم خود را گرفته بودند بيشترشان دوران تبعيد خود را كوتاه مي شمردند . رژيمي كه آنها را بيرون رانده بود ناهنگام ( آناكرونيستيك ) تر و نفرت آورتر از آن بود كه در كشوري مانند ايران بپايد .آنها مدتها در فضاي ايران زيستندكه با خود نگهداشته بودند . اما رژيم با همه ناهنگامي و نفرت انگيزي ، به ياري عواملي ، مهمتر از همه سركوبگري بي پروا و هزينه كردن تقريبا همه اعتبار مذهب، پايدار ماند و تبعيديان را خواه ناخواه وادار به جا افتادن در سرزمينهاي تازه كرد .

از اين مرحله بود كه مهاجرت جاي تبعيد را گرفت . هر كه ايران را جاي زندگي نيافت دل به مهاجرت سپرد و سوداي بازگشت را تا آنجا كه به ملاحظات عملي مربوط مي شود از سر بيرون برد . تبعيدي با نيمه أي از هستي اش در بيرون مي زيد ونيمه ديگرش در ايران و درگير ايران است . مهاجر در گوشه أي از زندگي اش جائي به ايران مي دهد و خود را به سيلاب زندگي پرخروشي كه پيرامونش جريان دارد مي سپارد . خوراك و معاشران و موسيقي اش را بيشتر از زمينه ايراني اش مي گيرد ولي ديگر كار چندان به بيرون از پيرامون واقعي خود ندارد .

جا افتادن درجات گوناگون دارد و در نهايت به همساني حقوقي مي انجامد . ايرانيان ، بويژه در سرزمينهاي آزادمنش تر ، عموما آماده بوده اند براي آسان كردن گذران زندگي ، تا پذيرفتن تابعيت كشورهاي پناه داده بروند . جوانان بويژه مي خواهند در بازار كار با شرايط هر چه برابرتر رقابت كنند . امروز ايرانيان بيشماري را مي توان يافت كه امريكائي ، كانادائي ، استراليائي شده اند و در اروپا نيز به شمار روز افزون صفت فرانسوي و انگليسي و آلماني ? بر آنان افزوده مي شود . اين ايرانيان پديده تازه أي در جامعه ما هستند . در گذشته كمتر از آن بودند كه توجهي برانگيزند . همساني از نظر حقوقي با خود مسئله وفاداري را مي آورد . ايراني با پذيرفتن تابعيت كشور ديگر تعهداتي بيرون از ايراني بودنش مي پذيرد .

براي مردمي درگير پيكار و دست كم بيزار از نظام حكومتي خود ، عموما در شرايط نا مناسب ، و بناچار زودرنج و خرده بين ، هر تفاوت ، حتا نوانس يا تابشي ، مايه گفتگو و كشمكش است .در نخستين سالها كشاكش تبعيدي و مهاجر بود . تبعيدي ، مهاجر را سرزنش مي كرد كه بيدرد است و مهاجر شانه بالا مي انداخت كه خيالبافي اندازه أي دارد . اكنون كه ايرانيان به تابعيت بيگانه در مي آيند و گاه رفتارشان عير ايراني ، كه لزوما ضد ايراني نيست ، مي شود سرزنشها تلخ تر است . ايرانيان امريكائي در اين ميان آماجهائي برجسته ترند . آنها در عين ايراني بودن عملا امريكا ئي نيز هستند . به عضويت احزاب امريكا در مي آيند و پرچم امريكا را به علامت همبستگي ملي دربرابر تروريسم بر مي افرازند . اما دركنار پرچم امريكا پرچم شيرو خورشيد نيز هست و بيشتر ايرانيان عضو حزب جمهوريخواه امريكا از هواداران پادشاهي پهلوي اند .

امريكا براي خارجي ، فضائي است كه مانندش را نمي توان يافت و ايراني در امريكا رفتاري مي بيند كه در اروپا تصورش را نمي توان كرد . امريكائيان دوست دارند امريكا را كشوري بنامند كه نه بر خون و/ يا خاك ، كه بر "ايده" پايه گذاشته شده است : بر ايده حقوق جدانشدني فرد آزاد انساني . از اينجاست كه بيگانه در امريكا ( يا كانادا ) معني ندارد . بيشتر امريكائيان خود نوامريكائي اند . ايراني در امريكا ناگزير دلبستگي بسيار بيشتري مي يابد تا در اروپا كه حتا پذيرفتن تابعيت نيز او را از بيگانه بودن در نخواهد آورد ـ اگر اصلا او را به تابعيت بپذيرند .

درجه بالاي همسان شدن ايرانيان در امريكا بهانه أي براي امريكا ستيزان حرفه أي شده است كه حمله به آنان را تا اتهام بيگانه پرستي برسانند . در كانادا نيز ايرانيان بهمان اندازه همسان شده اند ولي كانادا چنان حساسيتهائي را برنمي انگيزد . ايرانيان در امريكا يا كانادا البته پروائي از اين تصفيه حسابها ندارند . سبب مهمترش آن است كه مردم ما نيز دارند به مسئله هويت با ديد مدرن تري مي نگرند .

* * *

هويت در اينجا ، به معني رنگ پوست يا داغي بر چهره يا سرنوشت تغيير ناپذير نيست . اين برداشتها از هويت به عصر پيش از مدرن بر مي گردد ، به دنياي تنگ فرد بي حقوق و بي فرديت . منظور از هويت همان است كه در ورقه شناسائي تجسم مي يابد ؛ تصوري است كه انسان به عنوان عضو يك اجتماع بزرگ از خود دارد و ديگران از او دارند . هرچه اجتماع بزرگتر و پيچيده تر مي شود هويت نيز تحول مي يابد . زماني هويت به خانواده گسترده يا تبار يا قبيله و آنهم پوشيده در "آئين" ( مذهب و فولكلور گرداگردش ) محدود مي بود . در افغانستان هنوز براي بسياري مردم چنين است . سپس دولت ، و صورت مدرن ترش دولت-ملت ، به هويت معنائي گسترده تر داد .

امروز در عصر جهانگرائي، بار ديگر با تحولي در معناي هويت ، با فراتر رفتن مرزها و پيچيده تر شدن مفهوم آن سروكار داريم . هويت تا عصر مدرن ( دنياي سده هفدهم و پس از عهدنامه وستفالي وجنگ مذهبي ) با فرهنگ و رنگ غليظ مذهبي آن يكي شناخته مي شد . هنوز هم واپسماندگان جهان سومي در همين پندارند . فرهنگ را با مذهب و هردو را با هويت مي آميزند و به نام حفظ هويتي كه بدين سان تقديس شده است در برابر تجدد ( مدرنيته ) و پيشرفت ايستادگي مي كنند .

پديده تابعيت چندگانه تنها يكي از جلوه هاي اين پيچيدگي است . چند فرهنگي ، جلوه ژرفتري از آن است . انسان مدرن در جهانهاي فرهنگي گوناگون مي زيد : فرهنگ ملي و فرهنگ جهاني ، در واقع فرهنگ غربي. اما دوام فرهنگ ملي در او به توانائي سازگاري آن فرهنگ بستگي دارد ؛ اگر فرهنگ ملي ناهنگام شود و نتواند با زمان پيش بيايد به عنوان موضوع بررسي و مصالح ساختن و باز ساختن ، در موزه ها و كتابخانه ها و بايگاني هاي او ـ كه اتفاقا بسيار بهتر هم نگهداري مي شوند ـ محفوظ مي ماند اما عملا از زندگي اش بيرون مي رود . ملت ، چه در مفهوم خون و خاك و چه به معناي قرارداد اجتماعي افراد داراي حقوق جدانشدني ، شهروندان دولت-ملت ، جاي بالاي خود را براي او دارد ولي زندگي سياسي اش دربرگيرنده است نه بيرون گذارنده exclusive .

فرايافت قرارداد اجتماعي ميان افراد داراي حقوق جدانشدني ، آثار عملي پردامنه أي دارد و اگرچه به سده هفدهم و بويژه هلند برمي گردد كه نخستين جامعه شهروندي در جهان است ، با استقلال امريكا سير جهانگير خود را آغازكرد . جامعه هلندي با همه اختلاف مذهبي ، ريشه در خاك و خون داشت . در امريكا بود كه نخستين بار انسان آزاد ، گذشته از بستگي هاي سرزميني و قومي ، با حقوق برابر با انسانهاي ديگر وارد يك قرارداد اجتماعي شد كه اصول آن در اعلاميه استقلال آمده است ـ با آن آغاز تكان دهنده و دورانساز : " ما مردم ?." اين قرارداد اجتماعي كه مردمسالاري از آن برخاست از پايه با آنچه روسو مي گفت و پايه فلسفي توتاليتاريسم شد تفاوت دارد .

روسو فرايافت حق را به عنوان مالكيت از حقوق رم گرفت و به نتيجه توتاليتر آن رسيد . در حقوق رم فرد انساني بر پايه آموزه ( دكترين ) رواقي ، داراي حقوق فطري يا طبيعي شناخته مي شد كه بسيار بيش از حقوق الهي است كه مذاهب ابراهيمي به انسان مي دهند . تدوين حقوقي فرايافت حقوق طبيعي ، پيشرفت سياسي شگرفي بشمار مي رفت . ولي حقوقدانان رمي اين حقوق را مانند هر دارائي ديگري واگذار كردني مي شمردند .انسان آزاد است و مي تواند خود را به بردگي بفروشد يا به خداوندگاري قيصر گردن گذارد. روسو اين فرايافت را گرفت و با اختراع "اراده عمومي" يعني واگذاري آزادانه حقوق فردي به هيئت اجتماعي در يك "قرارداد اجتماعي" تصوري ، راه را براي از ماركس تا لنين و هيتلر و مائو گشود . هيئت اجتماعي فرضي روسو ، مانند هر ماهيت انتزاعي ديگري ، به آساني ابزار ديكتاتوري توتاليتر گرديد .

پدران انقلاب امريكا لاك را بجاي روسو گذاشتند و جدا نشدني بودن حقوق فطري يا طبيعي فرد انساني را در مركز طرح تازه خود قراردادند . از آن پس با همه فرازندگي موج ناسيوناليسم ، قرارداد اجتماعي در صورت دمكراتيك خود به معني سود مشترك شهروندان و رضايت حكومت شوندگان ، مبناي پذيرفتني تري براي تشكيل يك جامعه شهروندي ( افراد داراي حقوق جدانشدني ) شده است . شور ملي و پيوند آب و خاك و بستگي خوني ، رشته هاي نيرومندي هستند كه افراد يك ملت را بهم مي پيوندند ولي احساس مشاركت در يك جامعه همسود ، هر روز آنها را به انجام وظايف شهروندي تشويق مي كند و نياز به زور را در اداره جامعه به كمترين مي رساند .

ايراني در دمكراسيهاي باختري مي تواند بر اين مبنا خود را شهروند آن جامعه ها بشمار آورد و به نمادها و نهاد هاي آنها احترام بگذارد . چنين "قرارداد اجتماعي" به ايراني بودن او آسيبي نمي زند . در واقع هنگامي كه كشورهاي دمكراسي ليبرال هيچ مانعي در ايراني ماندن او نمي بينند و ويژگيهاي ملي او را گرامي مي دارند و گاه از خزانه عمومي به نگهداشت و پيشبرد آن ويژگيها ، حتا فعاليتهاي سياسي نا مربوط به كشور ميزبان و برضد رژيم ايران كه طرف بازرگاني آنهاست ، كمك مي رسانند از چه تضادي مي توان سخن گفت ؟ ما ايرانيان با آن فرهنگ مشهورمان بايست در اين كشورهاي " دمكراسي بورژوازي و صوري" مي زيستيم تا باور كنيم كه چنين روحيه و رفتارهائي امكان پذير است .

* * *

آشنائي ديرپاي با اجتماع يهودي ايراني لوس آنجلس و آشنائي تازه تر با اجتماع يهودي ايراني نيويورك، ابعاد گسترده تر هويت و ايراني بودن را بر كسي كه سالهاست در ميان ايرانيان در هر جا مي گردد آشكارتر كرده است . يهوديان ايراني از دو نسل پيش آغاز به مهاجرت از ايران كردند و در سالهاي انقلاب و حكومت اسلامي آنقدر از ايران گريخته اند كه جز اندكي از آنان در ميهن نمانده اند . آنها در بيشتر زمانها از يهودستيزي پنهان و آشكار مذهبيان متعصب ، و توده عوام حساس دربرابر هر تفاوت ، و روشنفكران و سياسيكاران چپگرا و مليون فلسطيني انديش رنج برده اند .كشوري كه تاريخ بزرگي جهاني اش با رواداري مذهبي آغاز شد و بيش از همه با يهوديان مهربان بود ، نتوانست آن سنت را همواره نگهدارد و گاه و بيگاه يهوديان را آماج تبعيض و سركوبگري مي ساخت . در دوران صفوي بويژه شاه عباس دوم ، و در دوران قاجار بويژه ناصرالدين شاه ، بيشتر يهوديان ايران را بزور شمشير مسلمان كردند . اگر يهوديان مي توانستند دين خود را نگهدارند امروز بيست و پنج درصدي از ايرانيان يهودي مي بودند ـ همان نسبت كه احتمالا در دوران صفوي داشتند .

با چنين پيشينه أي انتظار بيگانگي از يهوديان ايراني امريكا داشتن بيجا نيست . مهاجران و پناهندگان يهودي در آن كشور چنان جا افتاده اند كه ايرانيان ديگر غبطه شان را مي خورند . تركيب رفاه و آزادي بيسابقه، احساس تازه برابري حتا برتري ، دل هر يهودي را مي تواند از آن ميهن دوردست كه فرمانروايانش چنين دشمني با هرچه يهودي مي ورزند بركند . آنها در پيرامون يهودي-امريكائي خود هيچ كم و غمي ندارند ؛ دست در دست يهوديان امريكائي كه در همبستگي و سازماندهي از ديگر امريكائيان درگذشته اند ، از هر گروه ايراني ديگر جز بهائيان سازمان يافته ترند و كمترگروه قومي در امريكا به پايشان مي رسد . انجمنهاي گوناگونشان كه در فدراسيوني گرد آمده اند در هر زمينه و هر موقعيت آماده اند به ياري بشتابند ( از گرفتن دست بيچيزتران تا فراهم كردن جهيزيه و پرداخت هزينه جشن عروسي وكمك هزينه درسي و درماني ) . بسيج مالي fund raising كه يك جنبه هميشگي زندگي اجتماعي يهوديان ايراني است به آنان همه گونه امكانات مي دهد .

بيشتر ايرانيان پس از بيست و سه سال و نابود شدن و دست بدست شدنهاي دارائي شان چشمداشت پس گرفتن آن را از آخوندها و لاشخورهاي نظام اسلامي ندارند و يهوديان ، مانند بهائيان ، از همه كمتر . از اينرو نمي توان در دلبستگي آنان به سرزمين مادري كه گاه بيننده را به شگفتي مي اندازد از شائبه مالي سخن گفت . اين دلبستگي را در همه جا مي توان ديد ، در دارا و ندار و پير و جوان ؛ وبويژه در ميان سالخورده تران با سوز و اشتياقي همراه است كه در ديگر ايرانيان كمتر به آن بر مي خوريم . عشق يهوديان ايراني در امريكا به موسيقي ايراني، لوس آنجلس را پايتخت موسيقي ايران كرده است و از پابندي آنان به آداب و رسوم ملي ايراني بسيار شنيده ايم ( احتمالا در كمتر خانواده ايراني ديگري رسم "حنابندان" هنوز دوام آورده است ) . اين پابندي بي ترديد قسمتي به استواري استثنائي زندگي خانوادگي يهوديان برمي گردد كه بسربردن در "گتو"ي فيزيكي و رواني نسلها و سده ها ، در آن سهم بزرگي داشته است . خانواده و نيايشگاه ، دژهاي اقليت بي حقوق اند .

دلبستگي يهوديان به ريشه هاي تاريخي ، عاطفي و سياسي بر مي گردد : سه هزار سال زيستن در ايران و فرو رفتن در زندگي و فرهنگ ايراني ؛ فرصتهائي كه براي نخستين بار در پادشاهي پهلوي به يهوديان داده شد و اجتماع يهودي را از محله بيرون آورد ؛ كمكهاي حكومت ايران به يهوديان اروپائي ( سفارتهاي ايران هزارن گذرنامه ايراني به يهوديان دادند و آنها را از كوره هاي آدمسوزي هيتلري رهانيدند ) و عراقي ، كه پس از اعلام حكومت اسرائيل ، مانند عموم كشورهاي ديگر عربي هزار هزار از خانمان خود رانده شدند و ايران به آنان پناه داد و گروههاي بيشماري را كه مي خواستند كمك كرد تا به اسرائيل بروند ؛ مناسبات نزديك ايران پادشاهي با اسرائيل كه دنباله طبيعي يك دوستي دو هزار و پانصد ساله بود . اينهمه طبعا يهوديان را اگرچه در بهشت امريكائي شان ، ايراني نگهداشته است ( به گفته ظريفي ، آقاي هوشنگ توزيع از شخصيتهاي مهم تئاتري ما ، ايرانيان در لوس آنجلس ، شهر خودش ، به "تمدن بزرگ" محمد رضا شاه رسيده اند ) .

به شدت ايراني بودن ، يك جنبه هويت يهوديان ايراني است ، به شدت اسرائيلي بودن ، به معني پشتيباني بي دريغ از اسرائيل جنبه ديگر آن است و پس از اين هردو ، امريكائي بودن مي آيد . يك يهودي نوعي ايراني در امريكا به آسودگي اين هر سه است . ايراني و اسرائيلي و امريكائي در او با هم مي زيند . زبانش در خانه و به فراواني در محيط كار ، فارسي است ؛ با ديگر ايرانيان از هر باور ديني ، آميزش دارد ؛ نوروز و سيزده بدرش ترك نمي شود ؛ آداب ديني يهود را بجا مي آورد . شنبه ها همانگونه به كنشت مي رود كه مسيحيان يك شنبه ها به كليسا . هانوكا و شمعدان هفت شعله را دربرابر نوئل و درخت كاج و هديه هاي زير آن گذاشته است و گله كودكان خود را از نداشتن بابا نوئل برطرف كرده است . در زندگي اجتماعي و اقتصادي و سياسي امريكا با نفوذ روزافزون درگير است .

سياست او ضديت با جمهوري اسلامي ، پشتيباني خاموش و محافظه كارانه از كارزار مردمي در ايران ( مبادا كه بازماندگان اجتماع يهودي در ايران بيشتر آزار ببينند ) و تاثيرگذاري بر سياستهاي امريكا در جهت حفظ موجوديت اسرائيل است . اين سياستها بجاي خنثي كردن هم ، يكديگر را تقويت مي كنند . او هيجگاه ناگرير به گزينش يكي برديگري نبوده است . پشتيباني از اسرائيل يا درگيري با سياست امريكا از ايراني بودنش نمي كاهد . زير هردو پرچم شيرو خورشيد و امريكا حركت مي كند . در انتخابات به كانديداهاي دو حزب امريكا ، بيشتر به دمكراتها راي مي دهد و هوادار پادشاهي مشروطه در ايران است . شهروند موثر و سودمندي است كه ديگر ايرانيان مي توانند چيزهائي از او بياموزند .

يهودي نوعي ( تيپيك ) ايراني در امريكا مذهبي است ، بسيار بيشتر از مسلمان زادگان ، ولي نه بنيادگرا . براي مردمي كه مذهب و قوميت شان يكي است و يكي را بي ديگري از دست خواهند داد بي اعتنائي به مذهب بسيار دشوارتر از مسلماناني است كه از بيست و چند سالي پيش دارند فكرهاي دوباره مي كنند . مذهبي ترين يهوديان ، اجتماع فرعي يهودي مشهور به مشهديها در نيو يورك است كه در بجاي آوردن آداب ديني تا حد جدا افتادن از جهان پيش رفته است . اين يهوديان اگرچه به زور اسلام آورده بودند ، نسل در نسل دين خود را در نهان نگهداشتند و اكنون در مهاجرت امريكا به جبران تقيه نسلها ، از آن سو افتاده اند .

ما در جهاني "ودائي" زندگي مي كنيم . در جهان بيني ودائي هندوان ، همه چيز به همه چيز پيوسته است . ولي انسان مي بايست منتظر تكنولوژي بماند تا مصداق عملي جهان ودائي را ببيند . در اين جهان بهم پيوسته ، انسان يك بعدي و يك هويتي ، ناهنگام و پرت افتاده است . جهانگرائي ( گلوباليزاسيون ) كه ميدان يك شكست ديگر مطلق گرايان مذهبي و ماركسيست شده است ، جائي براي اين محدوديتها نمي گذارد . مردمان بيشمار به آساني در فضاهاي گوناگون جا مي افتند و حركت مي كنند . احتمال برخوردي ميان اين فضاها و ضرورت گزينش ميان آنها هست ولي حكم كلي نمي توان داد . در هر مورد مي بايد بنا بر اوضاع و احوال آن عمل كرد .

ايرانياني كه تابعيت كشورهاي ديگر را پذيرفته اند ، بيش از همه در امريكا و كانادا كه آزادمنش ترين رفتار را با بيگانگان دارند ، تا كنون از اين آزمايش سربلند بيرون آمده اند . همسان شدن آنان با ميزبانان و پناه دهندگان شان چيزي از ايراني بودنشان نكاسته است . اگرهم كار چنداني در زمينه ايراني بودن نمي كنند تفاوتي با بيشتر ايرانيان ديگر ندارند . آنها حتا اگر به ايران بر نگردند در آينده ايران سهم بزرگي خواهند داشت . مهارتها و آگاهيهاي تازه اي كه بدست آورده اند به صورتهاي گوناگون در خدمت توسعه ايران خواهد بود . ديرماندن شان در بيرون برخلاف تصور ، پيوند ملي را سست نكرده است . نسل ج.ان ايراني در بيرون در پي يافتن ريشه هاي خويش است . اين پديده را بويژه در امريكا مي توان ديد . جوانان ايراني در آن كشور ، روبرو با رقابت گروههاي تنگاتنگ قومي ديگر ، ناگزيرند با يكديگر ارتباط بيشتري داشته باشند و بهم كمك كنند . ايراني بودن براي شان مزيتي و ضرورتي است .

نسبت بيگانه پرستي دادن به چنين مردمان پويائي كه بسياري شان مايه هاي سربلندي ايران هستند نادرست است ؛ شكاف ميان ايرانيان را بيشتر مي كند و بر نسل سوم مهاجران كه به آساني مي توانند در آن جامعه ها حل شوند تاثير منفي مي گذارد . اگر درپي پك كردن حسابهاي شخصي و سياسي نباشيم و بكوشيم سرمايه ملي را كه در بيرون ، اين دو سه ميليون مهاجر و تبعيدي هستند ، نگهداريم مي بايد موقعيت تازه ايراني و شرايط تازه ايراني بودن را دريابيم . ايرانيان پناه برده به جامعه هاي بيگانه ستيز اروپائي ، بويژه مي بايد تفاوت ژرف پيرامون خود و ايرانيان امريكائي را درنظر بگيرند . در امريكا سهم اجبار به مراتب كمتر و عامل داوطلبانه به مراتب بيشتر است .ايراني ماندن ، بهر درجه أي ، در چنان پيراموني ، جاي قدرشناسي دارد .